به نام خدا
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: چون خدای تبارک و تعالی نبوّت نوح (علیه السلام) را آشکار کرد و شیعه یقین به فرج نمود؛ گرفتاری سخت شد و شهر بزرگ شد، تا کار به یک سختی ناگواری کشید که بر شیعه چرخید و مخالفان به نوح هجوم آوردند و او را به سختی زدند تا پاره ای از اوقات سه روز بیهوش می افتاد و خون از گوشش می ریخت تا بهوش می آمد، این حادثه بعد از سیصد سال از بعثت او رخ داد، که آن حضرت در میان این مدت شب و روز آن ها را دعوت میکرد و میگریختند، پنهانی دعوت میکرد اجابت نمیکردند؛ آشکارا دعوت می کرد رو بر میگردانیدند؛ پس از سیصد سال در دل گرفت که به آن ها نفرین کند.
پس از نماز بامداد برای نفرین نشسته بود که یک دسته از آسمان هفتم به وی فرود آمدند و مرکب از سه فرشته بودند، بر او سلام کردند و عرض کردند: ای پیغمبر خدا ما یک حاجت داریم. فرمود: چیست؟ گفتند: نفرین بر قوم خود را وا پس انداز؛ زیرا این نخست سطوتی است که خدا در زمین اظهار میکند. فرمود: نفرین بر آنان را سیصد سال دیگر پس انداختم و بسوی آن ها برگشت و همان امر دعوت را پیش گرفت و آن ها هم همان کارها را کردند؛ تا چون سیصد سال گذشت و از ایمان آن ها نومید شد. در هنگام ظهر برای نفرین به آن ها نشسته بود که یک دسته از آسمان ششم بر او فرود آمدند و سه فرشته بودند. بر او سلام کردند و گفتند: ما یک دسته از آسمان ششم هستیم؛ بامداد بیرون شدیم و نیمه روز نزد تو آمدیم. سپس از او همان درخواست نمایندگان آسمان هفتم را نمودند. آن ها را به همان پاسخ آنان پاسخ داد و به سوی قومش برگشت و به دعوت آن ها ادامه داد.
[ صفحه 235]
دعایش جز گریز اثری در آنها نداشت. تا سیصد سال دیگر گذشت که تتمّه نهصد سال بود شیعیانش نزد وی آمدند و از آنچه که از آزار عامه و سرکشان قوم میکشیدند به وی شکایت کردند و از او خواستند دعا کند، تا فرج آید. آن ها را اجابت کرد و دعا کرد. جبرئیل (علیه السلام) فرود آمد به او عرض کرد خدای تبارک و تعالی دعای تو را اجابت کرد. به شیعیانت بگو خرما بخورند و هسته اش را بکارند و پرورش دهند تا میوه دهد. چون میوه داد فرج آید. خدا را حمد و ثنا گفت و به آن ها این موضوع را فهمانید. بدین مژده شاد شدند و خرما خوردند و هسته را کاشتند و پروریدند تا میوه آورد و خرمای آن را نزد نوح (علیه السلام) بردند و درخواست وفای به وعده کردند. نوح از خدای عزّ و جلّ خواهش فرج کرد. خدا به او وحی کرد: به آن ها بگو همین خرما را هم بخورند و هسته اش را بکارند. چون میوه آورد، به شما فرج می دهم. چون گمان بردند وعده ی نوح خلف شده، یک سوم آن ها از دین برگشتند و دو سوم آن ها باقی ماندند. خرما را خوردند و دانه اش را کاشتند تا چون میوه آورد، نزد نوح علیه السلام آوردند و به او خبر دادند و از او خواهش کردند که به وعده عمل شود. او هم از خدای عزّ و جلّ خواهش فرج کرد. خدا به او وحی کرد: به آن ها بگو این میوه را هم بخورید و هسته اش را بکارید. یک سوم دیگر هم از دین برگشتند و یک سوم بجا ماندند. خرماها را خوردند و هسته های آن را کاشتند و چون میوه آورد نزد نوح آوردند و گفتند: از ما کمی باقی مانده و ما هم در صورت تاخیر فرج بر خود نگرانیم و می ترسیم که هلاک شویم. نوح نماز خواند و عرض کرد: پروردگارا از یارانم جز این دسته نمانده است؛ می ترسم هلاک شوند اگر باز فرج بتاخیر افتد. خدا به او وحی کرد من دعای تو را اجابت کردم. اکنون کشتی را بساز. میان اجابت دعا و طوفان هم پنجاه سال فاصله شد.
[ صفحه 236]
ابی عبد الله الصادق (علیه السلام) فرماید: پس از آنکه نوح از کشتی فرود آمد؛ پنجاه سال زندگی کرد؛ سپس جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و عرض کرد: ای نوح نبوّت تو گذشت و روزگارت به سر رسید. اسم اکبر و میراث نبوّت و آثار علم نبوّتی که با تو است در نظر بگیر و به پسرت سام تحویل بده؛ زیرا من زمین را وانگذارم جز آنکه عالمی در آن باشد که تا بعثت پیغمبر دیگر، وسیله ی طاعت من و نجات مردم گردد و مردم را بدون حجّت و دعوت کننده بسوی خود و راهنمای راه من و عارف به امر من وانگذارم. من حکم کرده ام که برای هر قومی رهبری باشد، تا سعادتمندان بوسیله او رهبری شوند و حجت بر اشقیاء تمام شود. حضرت نوح اسم اکبر و میراث علم و آثار نبوّت را به فرزندش سام داد. ولی حام و یافث (فرزندان دیگر نوح) علمی نداشتند که از آن بهره برند. نوح مژده هود را به آنان داد و دستور داد از او پیروی کنند و هر ساله یک روز، وصیت او را مورد نظر قرار دهند و عید آنها باشد. چنانچه آدم به آنها امر کرده بود. فرزندان حام و یافث زورگوئی پیشه کردند و فرزندان سام علمی را که داشتند پنهان کردند و بعد از نوح دولت حام و یافث بر سام تسلّط یافت و وصیت نوح را عالم به عالم از هم ارث می بردند تا خدا هود (علیه السلام) را مبعوث کرد.
[ صفحه 237]
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: چون وفات نوح رسید شیعیان خود را طلبید و به آن ها گفت: بدانید که پس از من غیبتی خواهد بود که سرکشان ظاهر شوند و خدای عزّ و جلّ به یک قائمی از فرزندان من که نامش هود است و خوش سیما و سنگین و با وقار است و در شمائل و اخلاق شبیه من است به شما فرج می دهد و با ظهور او دشمنان شما را هلاک می کند. همیشه چشم به هود داشتند و انتظار ظهور او را می کشیدند تا مدت دراز شد و دل بیشترشان سخت شد. خدای تعالی بعد از نومیدی آن ها پیغمبرش هود را ظاهر کرد و به گرفتاری آنان پایان داد و دشمنان را با باد بی سودی که وصف آن را کرده هلاک کرد چنانچه در سوره (ذاریات آیه 42) فرماید: بر هر چه گذشت آن را خاکستر کرد سپس غیبت واقع شد تا ظهور صالح (علیه السلام). امام صادق (علیه السلام) فرمود: چون خداوند هود را مبعوث کرد؛ بازماندگان اولاد سام به او ایمان آوردند و دیگران گفتند: کیست که از ما نیرومندتر باشد؟ و با باد بی سود هلاک شدند. هود به آن ها وصیت کرد و به ظهور صالح مژده داد.
منبع: کمال الدین و تمام النعمة (جلد 1) - شیخ صدوق